"به نام خدا"
شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت … پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن … برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت … چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر جان ! پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم ! زن گفت : اما من مستحقم مادر....!
به نام خدا
بیشتر مردها 2 آرزوی بزرگ دارند:اول داشتن خونه و دوم داشتن ماشین برای فرار از خونه!
***
خداوند دید مرد گرسنه است نان را آفرید. دید تشنه است آب را آفرید. دید در تاریکی است نور را آفرید. دید هیچ مشکل دیگه ای نداره زن را آفرید!
***
سریع ترین دوربین جهان اختراع شد . این دوربین می تونه از خانوم ها در لحظه ای که دهانشون بسته است عکس بگیره
***
وقتی زنت خونه نیست چه کار میکنی؟استراحت! و وقتی هست چی؟ استقامت
اگر دیدی مردی در ماشین رو برای خانمی باز کرد مطمئن باشید که یا ماشین نو است یا خانم!
***
قانون دوم نیوتن: عشق در پسرها هرگز از بین نمی رود، بلکه از دختری به دختر دیگر انتقال می یابد!
***
می دونی فرق دختر پیر با پسر پیر چیه؟اولی موفق نشده ازدواج کنه و دومی موفق شده ازدواج نکنه!
***
اولی:امان از دست این زنها! زنم تمام دارائی ام را برداشت و رفت دومی: خوش به حالت! زن من تمام دارائی ام رو برداشت و نرفت!
***
زن: عزیزم! یادته روز خواستگاری وقتی ازت پرسیدم چرا می خوای با من ازدواج کنی، چی گفتی؟شوهر: آره،خوب یادمه. گفتم: می خواهم یک نفر را در زندگی خوشبخت کنم.زن: خوب، پس چی شد؟ شوهر: خوب، خوشبخت کردم دیگه. زن: کیو خوشبخت کردی؟ شوهر: همون بیچاره ای رو که ممکن بود با تو ازدواج کنه!
***
یک روز سه زن که سر یک چیز پیش پا افتاده دعوایشان شده بود در کلانتری با صدای بلند داد و بیداد راه انداخته بودند. طوری که کم مانده بود شیشه ها ترک بردارند. ظاهرا قصد ساکت شدن هم نداشتند. اما وقتی مامور پلیس به آنها گفت که اول کسی که بزرگ تر از دو نفر دیگر است، حرفش را بزند، همه آنها ساکت شدند!
***
قبل از رفتن به جنگ یکی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا کن!
***
به دلیل بالارفتن سکه فردا روز جهانیه به اجرا گذاشتن مهریه است پس به این فکر کنید که دیه ارزانتر از مهریه است!
***
قدرت دید خانوم ها: یک تار مو را روی کت شوهرشان می بینند اما یک تیر چراغ برق را هنگام رانندگی نمی بینند!
***
یادت باشه دنبال 3 چیز دو نزنی:1ـ اتوبوس 2 ـ مترو 3 ـ دختر، حالا چرا؟ چون هر کدومشون برن 10 دقیقه بعد یکی دیگه میاد!
***
دو تا دختر داشتند با هم صبحت می کردند. دختر اولی: تو چرا اینقدر به نامزدت علاقه نشون میدی؟ دختر دومی: میدونی، آخه اون پولداره، ... مهربونه، ... پولداره، ... جوونه، ... پولداره، ... قد بلنده، ... پولداره!
"به نام خدا"
چرا خدا مردها را آفرید؟
1. هدف خاصی نبود4. به قول مادر بزرگ پسر، دختر مثل پارچه می مونه هر روز 1 مدل بهترش میاد، وامیستن بهترش بیاد!
"به نام خدا"
مردی که کمک خواست به گذشته پر مشقت خویش می اندیشید، به یادش می افتاد که چه روزهای تلخ و مرارتی را پشت سر گذاشته، روزهایی که حتی قادر نبود قوت روزانه زن و کودکان معصومش را فراهم نماید. با خود فکر می کرد که چگونه یک جمله کوتاه فقط یک جمله که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت، به روحش نیرو داد و مسیر زندگانیش را عوض کرد و او و خانواده اش را از فقر و نکبتی که گرفتار آن بودند نجات داد.
او یکی از صحابه رسول اکرم بود. فقر و تنگدستیبر او چیره شده بود. در یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود و وضع خود را برای رسول اکرم شرح دهد و از حضرت استمداد مالی کند.
با همین نیت رفت، ولی قبل از آنکه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اکرم به گوشش خورد:« هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کک می کنیم، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوق دراز نکند، خداوند او را بی نیاز می کند.»
آن روز چیزی نگفت. و به خانه برگشت . باز با هیولای مهیب فقر که همچنان بر خانه اش سایه افکنده بود روبرو شد. ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد، آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم شنید:« هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می کنیم، ولی اگر بی نیازی بورزد، خداوند او را بی نیاز می کند.»
این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید، به خانه خویش برگشت، و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان می دید، برای سومین بار باز به همان نیت به مجلس رسول اکرم رفت، باز هم لبهای رسول اکرم به حرکت آمد و با همان آهنگ که به دل قوت و به روح اطمینان می بخشید همان جمله را تکرار کرد.
این بار که آن جمله را شنید، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جله یافته است.
وقتی که خارج شد با قدمهای مطمئن تری راه می رفت. با خود فکر می کرد که دیگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت/ به خدا تکیه می کنم و از نیرو واستعدادی که در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده می کنم و از او می خواهم که مرا در کاری که پیش می گیرم موفق گرداند و مرا بی نیاز سازد
با خودش فکر کرد که از من چه کاری ساخته است؟ به نظرش رسید عجالتاً این قدر از او ساخته هست که برود به صحرا و هیزمی جمع کند و بیاورد و بفروشد. رفت و تیشه ای عاریه کرد و به صحرا رفت، هیزمی جمع کرد و فروخت. لذت حاصل دسترنج خویش را چشید. روزهای دیگر به این کار ادامه داد تا به تدریج توانست از همین پول برای خود تیشه و حیوان سایر لوازم کار را بخرد. باز هم این به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد.
روزی رسول اکرم به او رسید و تبسم کنان فرمودند:« نگفتم هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک خواهیم کرد، ولی اگر بی نیازی بورزد خداوند او را بی نیاز می کند.»
"به نام خدا"
مـــا دو تا مســـافریم
تـــــوی راه زنـــدگــی
قلبامون شبـــیه هــم
پر از عشق و سادگی
پــــره از گلهــای یاس
تـــن پاک گــــل سرخ
بوسه گــاه ما دوتاس
کوله بارم همه عشق
کوله بارت همه عشق
این سفـــر تموم بشه
دو تایی میریم بهشت